بزها آواز می خوانند

ساخت وبلاگ
چیز زیادی یادم نمی آید. سه چهارسالی گذشته از آن روزها. فقط یادم می آید از مرز عراق نگذشته گوشی موبایلم را گم کردم. یادم می آید پاسپورتم که دخولی عراق خورد دست یکی از رفقا ماند و در ازدحام لب مرز رفیقم را گم کردم. یادم می آید از ماشین جا ماندم و در هجوم زائرها به اتوبوس ها هیچ تلاش و تقلایی برای سوار شدن نکردم. یادم می آید با علیرضا جعفری تا نجف رفتیم و همدیگر را گم کردیم. در نجف کفش هایم را هم گم کردم. پالختی در خیابان ها گشتم و آخر یک کفش ارزان قیمت خریدم. یادم می آید هوا غبارآلود بود. نه می فهمیدم صبح است یا عصر و نه می فهمیدم دقیق کجا هستم. همچون تکه چوبی بی احساس شده بودم. گذشته را فراموش کرده بودم. راستی راستی گذشته را فراموش کرده بودم. یادم نیست به آینده فکر می کردم یا نه. بزها آواز می خوانند...ادامه مطلب
ما را در سایت بزها آواز می خوانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : boorlako بازدید : 14 تاريخ : چهارشنبه 8 آذر 1396 ساعت: 22:14

.

.

می گفت: من عروسی پدرم یادم است. ما می خندیدیم. ولی وقتی گفت: از مادرم فقط مرگش یادم است، دیگر نخندیدیم.

.

+ نوشته شده در  پنجشنبه چهاردهم بهمن ۱۳۹۵ساعت 19:58  توسط سیداحمدمدقق الافغانی ثم البامیانی ثم قمی  | 
بزها آواز می خوانند...
ما را در سایت بزها آواز می خوانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : boorlako بازدید : 19 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1396 ساعت: 7:20

 

احساس خواستگاری را داشتم که ساعت ها پیش نامزدش شیرین زبانی کرده. هر چند دقیقه هم دست به یقه ی کت چهارخانه اش می کشیده تا مطمئن شود صاف است. بعد از خداحافظی سر کوچه ناگهان فهمیده در تمام مدت زیپ شلوارش باز بوده. و معنی پوزخندها را فهمیده.

+ نوشته شده در  جمعه پانزدهم بهمن ۱۳۹۵ساعت 22:46  توسط سیداحمدمدقق الافغانی ثم البامیانی ثم قمی  | 
بزها آواز می خوانند...
ما را در سایت بزها آواز می خوانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : boorlako بازدید : 16 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1396 ساعت: 7:20

  گفت: «این ماهی قرمز قبلا یک دختر بود که همیشه نگاهم می کرد.»با آستین های بَر زده، نشسته بودیم لب حوض. ماهی قرمز توی آب چرخ می زد. من وضویم را می گرفتم ولی او هنوز نوک انگشتانش با آب بازی می کرد. گفتم: «یالا وضویت را بگیر دیرم شده.»جوراب هایم را از جیبم در آوردم و شروع کردم به پوشیدنش. بالکن خانه ی بزها آواز می خوانند...ادامه مطلب
ما را در سایت بزها آواز می خوانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : boorlako بازدید : 21 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1396 ساعت: 7:20

 

یک زمانی هم بود که در نوشابه ها را با قاشق باز می کردند. در مهمانی ها. قاشق را بند می کردند زیر درش و تِق! در نوشابه پرواز می کرد سمت سقف. من یکی هیچ وقت یاد نگرفتم. آرزویم بود یک روز در یک میهمانی بزرگ بتوانم این کار را بکنم و تمام دخترخاله ها و دخترعموها نگاهم بکنند و من کِیف بکنم.

+ نوشته شده در  شنبه پنجم فروردین ۱۳۹۶ساعت 14:31  توسط سیداحمدمدقق الافغانی ثم البامیانی ثم قمی  | 
بزها آواز می خوانند...
ما را در سایت بزها آواز می خوانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : boorlako بازدید : 10 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1396 ساعت: 7:20

  عصردیروز ناگهان دلم تنگ شد. اضطراب نداشتم. استرس نداشتم به خلاف همیشه. افتاب عصر خرداد روشن بود و همه چیز شفاف و واضح‌تر از همیشه به نظر می‌رسید. رفتم پارک خیابان هندیان. تازه به چمن‌ها و درخت‌ها آب داده بودند و بوی خوبی می‌آمد. ولی دلتنگی‌ام رفع نشد. این طور مواقع توی جیبم دفترچه یادداشت و قلم دا بزها آواز می خوانند...ادامه مطلب
ما را در سایت بزها آواز می خوانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : boorlako بازدید : 16 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1396 ساعت: 7:20

 

.......در و دیوار و دکان‌هایش آشنا به نظر می‌رسید. به دکان‌های بسته نگاه کرد و به اتاقکی در منزل دوم هوتل که نردبانی چوبی به سمتش می‌رفت. یادش آمد. آن روز را با تمام جزئیات به یاد آورد....

 

 

بزها آواز می خوانند...
ما را در سایت بزها آواز می خوانند دنبال می کنید

برچسب : بیست و نهمین جشنواره فیلم فجر,بیست و نه هفتگی بارداری,بیست و نهمین جشنواره موسیقی فجر,بیست و نهمین کنفرانس برق,بیست و نه بهمن,بیست و نهمین گردهمایی علوم زمین,بيست و نهمين جشنواره فيلم فجر,بيست و نهمين گردهمايى علوم زمين,بیست و نهمین مسابقات قرآن دانشجویی,بیست و نهم بهمن, نویسنده : boorlako بازدید : 24 تاريخ : جمعه 14 آبان 1395 ساعت: 14:37

 


......لب پایینی‌اش را دندان گرفت و کوشش کرد اشک نریزد. صدایش را نَکَشد و آنجا نمانَد....

 

 

بزها آواز می خوانند...
ما را در سایت بزها آواز می خوانند دنبال می کنید

برچسب : بیست و هشت مرداد,بیست و هشتمین جشنواره فیلم فجر,بیست و هشتمین نمایشگاه کتاب,بیست و هشتم صفر,بیست و هشتم هفتگی بارداری,بیست و هشتمین کنفرانس برق,بيست و هشتمين نمايشگاه كتاب تهران,بیست و هشتم ماه صفر,بیست و هشتمین جشنواره فیلم کودک,بيست و هشت صفر, نویسنده : boorlako بازدید : 33 تاريخ : يکشنبه 2 آبان 1395 ساعت: 7:24



.....فکر کردم صدای چه کسانی است؟ یادم نیامد. تصویر چهره‌شان، صورت‌های آفتاب سوخته و پوست تیره‌شان پیش چشمم آمد ولی نامشان را فراموش کرده بودم. به نام‌ها فکر نمی‌کردم. وقتی از تپه‌ها بالا می‌دویدیم استایل بدن‌ها، فاصله‌ی گام‌ها، حالت شانه‌ها، حتی حالت صورت‌ها به ذهنم می‌ماند اما به نام‌ها فکر نمی‌کردم. آن که لب‌های درشتی داشت و در سربالایی تپه‌ها لب‌هایش آویزان می‌شد و شانه‌هایش را بالا می‌انداخت گفت: نعیم چاق‌تر نشان می‌زند یا یعقوب؟.....

 

 

بزها آواز می خوانند...
ما را در سایت بزها آواز می خوانند دنبال می کنید

برچسب : بیست و شش هفتگی بارداری,بیست و ششمین جشنواره فیلم فجر,بیست و ششمین همایش بانکداری اسلامی,بیست و ششمین المپیک,بیست و ششمین جشنواره فرهنگی دانشگاه فرهنگیان,بیست و شش,بیست و ششم,بیست و شش عیدماه,بیست و ششم شهریور,بیست و شش به عربی, نویسنده : boorlako بازدید : 22 تاريخ : يکشنبه 25 مهر 1395 ساعت: 14:06

  ....... صدای گریه دخترکی که به زور بوسیده بودمش در میان درختچه‌های پایین بازار. ولی گذشت زمان این صدا را تلخ‌تر کرده است. نُه سال پیش صدای گریه‌اش به این تلخی نبود. گذشت زمان عشق را هم کهنه می‌کند ولی نشانه‌هایش مثل یک جای زخم هیچ وقت از بین نمی‌رود. عشق هیچ وقت از بین نمی‌رود. گذشت زمان آن را عمیق‌تر می‌کند و به آن نیازمندتر. شاید سال‌ها بعد تفسیرم از عشق متفاوت شود ولی همچون خنجری در پشت هیچ گاه اصل آن را نمی‌توانم نادیده بگیرم. اگر سرنوشت نعیم را در جایی قرار داده که فکر کنم حقش نیست، با نعیم نمی‌جنگم. با سرنوشت می‌جنگم. ولی مثل اینکه سرنوشت سرسخ بزها آواز می خوانند...ادامه مطلب
ما را در سایت بزها آواز می خوانند دنبال می کنید

برچسب : بیست چهارده,هفته بیست و چارم بارداری, نویسنده : boorlako بازدید : 28 تاريخ : جمعه 9 مهر 1395 ساعت: 19:19