بزها آواز می خوانند

متن مرتبط با «بیست و هشتم هفتگی بارداری» در سایت بزها آواز می خوانند نوشته شده است

حوض قرمز

  •   گفت: «این ماهی قرمز قبلا یک دختر بود که همیشه نگاهم می کرد.»با آستین های بَر زده، نشسته بودیم لب حوض. ماهی قرمز توی آب چرخ می زد. من وضویم را می گرفتم ولی او هنوز نوک انگشتانش با آب بازی می کرد. گفتم: «یالا وضویت را بگیر دیرم شده.»جوراب هایم را از جیبم در آوردم و شروع کردم به پوشیدنش. بالکن خانه ی, ...ادامه مطلب

  • بیست و نه

  •   .......در و دیوار و دکان‌هایش آشنا به نظر می‌رسید. به دکان‌های بسته نگاه کرد و به اتاقکی در منزل دوم هوتل که نردبانی چوبی به سمتش می‌رفت. یادش آمد. آن روز را با تمام جزئیات به یاد آورد....    ,بیست و نهمین جشنواره فیلم فجر,بیست و نه هفتگی بارداری,بیست و نهمین جشنواره موسیقی فجر,بیست و نهمین کنفرانس برق,بیست و نه بهمن,بیست و نهمین گردهمایی علوم زمین,بيست و نهمين جشنواره فيلم فجر,بيست و نهمين گردهمايى علوم زمين,بیست و نهمین مسابقات قرآن دانشجویی,بیست و نهم بهمن ...ادامه مطلب

  • بیست و هشت

  •   ......لب پایینی‌اش را دندان گرفت و کوشش کرد اشک نریزد. صدایش را نَکَشد و آنجا نمانَد....    ,بیست و هشت مرداد,بیست و هشتمین جشنواره فیلم فجر,بیست و هشتمین نمایشگاه کتاب,بیست و هشتم صفر,بیست و هشتم هفتگی بارداری,بیست و هشتمین کنفرانس برق,بيست و هشتمين نمايشگاه كتاب تهران,بیست و هشتم ماه صفر,بیست و هشتمین جشنواره فیلم کودک,بيست و هشت صفر ...ادامه مطلب

  • بیست و شش

  • .....فکر کردم صدای چه کسانی است؟ یادم نیامد. تصویر چهره‌شان، صورت‌های آفتاب سوخته و پوست تیره‌شان پیش چشمم آمد ولی نامشان را فراموش کرده بودم. به نام‌ها فکر نمی‌کردم. وقتی از تپه‌ها بالا می‌دویدیم استایل بدن‌ها، فاصله‌ی گام‌ها، حالت شانه‌ها، حتی حالت صورت‌ها به ذهنم می‌ماند اما به نام‌ها فکر نمی‌کردم. آن که لب‌های درشتی داشت و در سربالایی تپه‌ها لب‌هایش آویزان می‌شد و شانه‌هایش را بالا می‌انداخت گفت: نعیم چاق‌تر نشان می‌زند یا یعقوب؟.....    ,بیست و شش هفتگی بارداری,بیست و ششمین جشنواره فیلم فجر,بیست و ششمین همایش بانکداری اسلامی,بیست و ششمین المپیک,بیست و ششمین جشنواره فرهنگی دانشگاه فرهنگیان,بیست و شش,بیست و ششم,بیست و شش عیدماه,بیست و ششم شهریور,بیست و شش به عربی ...ادامه مطلب

  • بیست و چار

  •   ....... صدای گریه دخترکی که به زور بوسیده بودمش در میان درختچه‌های پایین بازار. ولی گذشت زمان این صدا را تلخ‌تر کرده است. نُه سال پیش صدای گریه‌اش به این تلخی نبود. گذشت زمان عشق را هم کهنه می‌کند ولی نشانه‌هایش مثل یک جای زخم هیچ وقت از بین نمی‌رود. عشق هیچ وقت از بین نمی‌رود. گذشت زمان آن را عمیق‌تر می‌کند و به آن نیازمندتر. شاید سال‌ها بعد تفسیرم از عشق متفاوت شود ولی همچون خنجری در پشت هیچ گاه اصل آن را نمی‌توانم نادیده بگیرم. اگر سرنوشت نعیم را در جایی قرار داده که فکر کنم حقش نیست، با نعیم نمی‌جنگم. با سرنوشت می‌جنگم. ولی مثل اینکه سرنوشت سرسخ,بیست چهارده,هفته بیست و چارم بارداری ...ادامه مطلب

  • بیست و سه

  •    ......دکتر پشت دیوارهای پایگاه که پیچید یعقوب دلش آشوب شد. هر کاری کرد بی قراری‌اش را نادیده بگیرد نتوانست. می‌خواست جایی برود. با حبیب برود قلعه‌ی ویران جبارخان و دوباره ماجرای عصری را که سینه‌ی پدرش شکاف شد، گوش کند....    , ...ادامه مطلب

  • نوزده

  •   .....بازارک گود شد. چشمم سیاهی رفت و صداهای اطراف مثل موج رادیو دور و نزدیک شد. مرد دوره گرد از پایین مرا دید. دستش را بالا آورد و تکان داد. رویم را به عقب چرخاندم. لقمه در دست دکتر نادر مانده بود و با دهان نیمه باز نگاهم می‌کرد..  ,نوزده هزار لغت بهایی,نوزده سرباز,نوزده سرباز وطن,نوزدهمین کنفرانس شیمی فیزیک,نوزدهم رمضان,نوزده سرباز ایرانی,نوزده سرباز کشته شده,نوزده سرباز شهید,نوزدهمین نمایشگاه نفت گاز پتروشیمی,نوزدهمین نمایشگاه الکامپ ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها