گفت: «این ماهی قرمز قبلا یک دختر بود که همیشه نگاهم می کرد.»
با آستین های بَر زده، نشسته بودیم لب حوض. ماهی قرمز توی آب چرخ می زد. من وضویم را می گرفتم ولی او هنوز نوک انگشتانش با آب بازی می کرد. گفتم: «یالا وضویت را بگیر دیرم شده.»
جوراب هایم را از جیبم در آوردم و شروع کردم به پوشیدنش. بالکن خانه ی رو به رویی را نشان داد و گفت: می نشست آنجا و خیاطی می کرد.
جورابم را که پوشیدم، پاشنه ی کفشم را ور کشیدم. گفتم: مسابقه ی خالی بندیه؟ من هم قبلا توی این حوض دو تا کشتی داشتم. افتاد دست دزدان دریایی سومالی.»
قاه قاه خندیدم و راه افتادم. چند قدمی که رفتم شالاپی چیزی افتاد توی حوض. سرم را چرخاندم به عقب. هیچ کس لب حوض نبود. دویده رفتم لب حوض. دو تا ماهی قرمز توی حوض چرخ می زدند.
برچسب : نویسنده : boorlako بازدید : 22