دلتنگی

ساخت وبلاگ
 

عصردیروز ناگهان دلم تنگ شد. اضطراب نداشتم. استرس نداشتم به خلاف همیشه. افتاب عصر خرداد روشن بود و همه چیز شفاف و واضح‌تر از همیشه به نظر می‌رسید. رفتم پارک خیابان هندیان. تازه به چمن‌ها و درخت‌ها آب داده بودند و بوی خوبی می‌آمد. ولی دلتنگی‌ام رفع نشد. این طور مواقع توی جیبم دفترچه یادداشت و قلم دارم که بنویسم ولی دیروز عصر هیچ کاغذی همراهم نبود. بی‌هدف و سرگردان یک ساعتی از این نیمکت به آن نیمکت خزیدم. چمن‌های خیس را بو می‌کردم و دوچرخه‌ها و موتورهای گازی را می‌شمردم. به خودم که آمدم دیدم زیر لب مدام تکرار می‌کنم: چند بهار است که تو را ندیده‌ام..


برچسب‌ها: یادداشت‌های دلتنگی
+ نوشته شده در  جمعه پنجم خرداد ۱۳۹۶ساعت 21:35  توسط سیداحمدمدقق الافغانی ثم البامیانی ثم قمی  | 
بزها آواز می خوانند...
ما را در سایت بزها آواز می خوانند دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : boorlako بازدید : 17 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1396 ساعت: 7:20